عشق (پارت ۶۲)
یوچان: کشت؟
یونا: ری*دم *آروم*
فط نگاشون میکردم
یونا: چیزه.....منظورم اینه که زدنش و بادیگارداشون که چندتاشونم پلیس بودن کشتنشون
یوچان: آها....... ولی جیگر من ..... حال و روزتو ببین. تقصیر اون عوضیه، دشمنای اون بودن که ریختن سر تو
ته: هوی حرف دهنتو بفهم
یوچان: ببند بابا مر*تیکه ...
یونا جلو دهنشو میگیره
یونا: هووووو درس حرف بزن، هی هیچی نمیگم، اون روی منو بالا نیار
دیگه خونم به جوش میاد تفنگمو درمیارم میگیرم سمتش
ته: جرئت داری حرفتو تکرار و کامل کن، تا الان بخاطر یونا چیزی نگفتم ولی پاتو از گلیمت داراز تر نکن......
//ویو مینجی//
مینجی: جیمین مامان پیام داده بود گفت یه ساعت دیگه میرسن من بدنمو چیکار کنم
جیمین: چیییییی؟ *هنگ، چشاش سه برابر شد*
مینجی: چیکار کنم الان؟ بابات میدونه مافیایی ولی مامانم نمیدونه اونو چیکار کنیم
جیمین: زنگ بزنم بابا؟
مینجی: نمیدونم
جیمین: بذار بزنگم
// مکالمه//
بوقققق.....بوقققققق........بوقققققق
بابا: الو*جدی*
جیمین: الو سلام بابا *استرس*
بابا: سلام جانم پسرم چیشده؟*جدی*
جیمین: رو آیفونه؟
بابا: نه
(دروغ میگه چون مامان مینجی بهش اشاره میکنه از ایفون درنیاره)
جیمین: چیزه.......خب.......
بابا: چیشده نکنه ایندفعه واقعی حاملست
جیمین: لا الله الی الله نه پدر من نههههههه ، خیلی نوه دوس داری دست بکار شم؟ 😐😂
بابا: من که از خدامه
جیمین: *خنده*
بابا: تو همیشه وقتی گندی بالا اوردی بهم زنگ میزنی
جیمین: به من چه دشمنات ریختن سر مینجی و یونا شکنجشون دادن *عصبی از حرف باباش*
مامان: چییییی*عصبی*
حمایت یادت نره کیوتم 🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
یونا: ری*دم *آروم*
فط نگاشون میکردم
یونا: چیزه.....منظورم اینه که زدنش و بادیگارداشون که چندتاشونم پلیس بودن کشتنشون
یوچان: آها....... ولی جیگر من ..... حال و روزتو ببین. تقصیر اون عوضیه، دشمنای اون بودن که ریختن سر تو
ته: هوی حرف دهنتو بفهم
یوچان: ببند بابا مر*تیکه ...
یونا جلو دهنشو میگیره
یونا: هووووو درس حرف بزن، هی هیچی نمیگم، اون روی منو بالا نیار
دیگه خونم به جوش میاد تفنگمو درمیارم میگیرم سمتش
ته: جرئت داری حرفتو تکرار و کامل کن، تا الان بخاطر یونا چیزی نگفتم ولی پاتو از گلیمت داراز تر نکن......
//ویو مینجی//
مینجی: جیمین مامان پیام داده بود گفت یه ساعت دیگه میرسن من بدنمو چیکار کنم
جیمین: چیییییی؟ *هنگ، چشاش سه برابر شد*
مینجی: چیکار کنم الان؟ بابات میدونه مافیایی ولی مامانم نمیدونه اونو چیکار کنیم
جیمین: زنگ بزنم بابا؟
مینجی: نمیدونم
جیمین: بذار بزنگم
// مکالمه//
بوقققق.....بوقققققق........بوقققققق
بابا: الو*جدی*
جیمین: الو سلام بابا *استرس*
بابا: سلام جانم پسرم چیشده؟*جدی*
جیمین: رو آیفونه؟
بابا: نه
(دروغ میگه چون مامان مینجی بهش اشاره میکنه از ایفون درنیاره)
جیمین: چیزه.......خب.......
بابا: چیشده نکنه ایندفعه واقعی حاملست
جیمین: لا الله الی الله نه پدر من نههههههه ، خیلی نوه دوس داری دست بکار شم؟ 😐😂
بابا: من که از خدامه
جیمین: *خنده*
بابا: تو همیشه وقتی گندی بالا اوردی بهم زنگ میزنی
جیمین: به من چه دشمنات ریختن سر مینجی و یونا شکنجشون دادن *عصبی از حرف باباش*
مامان: چییییی*عصبی*
حمایت یادت نره کیوتم 🙃🫶🏻
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
- ۶.۲k
- ۲۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط